ترجمه و شرح مغني الأديب ؛ ج1 ؛ ص167
«أم»
متن «أم» على أربعة أوجه: أحدها: أن تكون متصلة و هي منحصرة في نوعين، و ذلك لأنّها إمّا أن ...
شرح كلمه «أم» حرفى است كه داراى چهار وجه و صنف است: «أم» متصله، منقطعه، زائده و تعريفيه.
سه وجه اوّل عام و در تمامى لغات عرب است، و وجه اخير تنها در لغت طىء و حمير استعمال مىشود.
وجه اوّل از وجوه چهارگانه اين كلمه، «أم» عاطفه است.
ابن مالك مىگويد:
فالعطف مطلقا بواو، ثمّ، فا |
| حتّى، أم، أو، كفيك صدق و وفا |
|
|
|
بايد دانست كه حروف عطف بر سه قسم هستند:
1- حروفى كه باعث اشتراك معطوف و معطوف عليه در اعراب و حكم مىشوند، كه عبارتند از: واو، فاء، ثمّ، حتّى.
2- حروفى كه باعث اشتراك معطوف و معطوف عليه تنها در اعراب مىشوند و عبارتند از: لا، بل، لكن.
3- حروفى كه گاهى مانند قسم اوّل و گاهى مانند قسم دوّم هستند كه عبارتند از: أو و أم.
ترجمه و شرح مغني الأديب، ج1، ص: 168
اگر «أم» مانند قسم اوّل باشد، به آن متصله گويند و اگر مانند قسم دوّم باشد، منقطعه گويند.
«أم» متصله بر دو نوع است؛ زيرا به جهت استقرا در استعمالات عرب، يا واقع مىشود بعد از همزه تسويه، مانند: آيه شريفه: سَواءٌ عَلَيْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا «إبراهيم/ 21» يا واقع مىشود بعد از همزه استفهام تصورى كه از خصوصيات اين استفهام طلب تعيين مورد استفهام است، مانند اين شعر منسوب به امام چهارم عليه السّلام:
«فزادي قليل لا أراه مبلغي |
| أللزّاد أبكي أم لطول مسافتي» |
|
|
|
شاهد در وقوع «أم» بعد از همزه استفهام تصورى از علّت بكاء و گريه است.
و «مبلغ» مضاف به ياء متكلّم اسم فاعل باب إفعال به معناى رسانده به مكانى است كه مراد از آن مكان در اينجا، قرب خداوند است.
معناى شعر: «زاد و توشه آخرتم كم است بطورىكه نمىبينم آن را كه مرا به قرب الهى برساند، آيا براى اين كمى زاد و توشه بگريم يا از سفر آخرت و سختيهاى آن».
نكته: از خصوصيات اين دو قسم اين است كه قسم اوّل بايد بين دو جمله خبريه باشد چه اسميه و چه فعليه و تأويل به مفرد برده شود و اگر يكى از اين دو جمله منفى باشد تأخير آن از «أم» واجب است مانند:
سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ «المنافقون/ 6»
و از خصوصيات قسم دوّم اين است كه مىتوان به جاى همزه، كلمه «أىّ» استفهامى و به جاى موارد سؤال، ضمير آورد، بهعنوان مثال مىتوان به جاى جمله «أزيد عندك أم عمرو» اين جمله را آورد: (أيّهما عندك) و سيبويه به اين نكته تصريح كرده است. و ابن مالك مىگويد:
و أم بها اعطف بعد همز التّسوية |
| أو همزة عن لفظ «أيّ» مغنية |
|
|
|
ترجمه و شرح مغني الأديب، ج1، ص: 169
متن و إنّما سمّيت في النّوعين متّصلة؛ لأنّ ما قبلها و ما بعدها لا يستغنى بأحدهما عن الآخر، و تسمّى أيضا معادلة؛ ...
شرح اين است و جز اين نيست كه نام گذارده شده اين وجه از «أم» در هردو نوع خود به «أم» متصله، زيرا كه به دو طرف «أم» در كلام نياز است و با ذكر يكى، استغنا و بىنيازى از ذكر ديگرى حاصل نمىشود، و اين دو، ارتباط و اتصال شديد در كلام باهم دارند، زيرا در نوع اوّل، كلام در مقام بيان تساوى اين دو است كه بايد هردو ذكر شوند تا به توان گفت اين دو متساوى هستند.
و در نوع دوّم، كلام در مقام استفهام از تصوّر يكى از اين دو است، پس بايد هردو ذكر شوند تا مخاطب، مورد سؤال را بفهمد. و چون «أم» بين اين دو شيء متصل به هم واقع شده نام آن را متصله- از باب تسميه شيء به اسم مجاورش- مىگذراند.
و نام ديگرى هم اين «أم» دارد به نام «معادلة»؛ زيرا در نوع اوّل، مقابل و معادل همزه در إفاده تسويه است و در قسم دوّم مقابل و معادل همزه در إفاده استفهام تصوّرى مىباشد.
متن يفترق النّوعان من أربعة أوجه: ...
شرح اين دو نوع «أم» متّصله از چهار جهت باهم فرق دارند:
1- «أم» واقعه بعد از همزه تسويه، كلام مشتمل به آن، مستحقّ جواب نيست، زيرا كلام اخبارى است و استفهامى نمىباشد بلكه جملهاى خبريه است كه حاكى از واقع است، هرچند از باب تصديق و يا تكذيب اخبار به تسويه، به آن جواب نيز مىتوان داد ولى نوع ديگر مستحقّ جواب است چون استفهامى
ترجمه و شرح مغني الأديب، ج1، ص: 170
مىباشد، و جمله استفهاميه ذاتا وضع شده است تا از مخاطب جواب گرفته شود.
2- كلام و جمله در قسم اوّل قابليت تصديق و تكذيب دارد چون اخبارى و حاكى از واقع است، ولى قسم دوّم اين قابليت را ندارد زيرا انشايى است و جمله انشائيه حاكى از واقع نمىباشد تا قابليت تصديق و تكذيب داشته باشد بلكه با بيان جمله انشائيه، معنايى در خارج ايجاد شود. و استفهام بنا بر حقيقت و ماهيت خود كه ذاتا وضع شده براى انشاء طلب جواب، هرگز شأنيت تصديق و تكذيب ندارد.
3- نوع اوّل واقع نمىشود مگر بين دو جمله مانند آيه شريفه: «سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ» «المنافقون/ 6» لكن نوع دوّم غالبا بين دو مفرد واقع مىشود. مانند: أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ «النازعات/ 22» كه «أم» بين دو مفرد «أنتم» و «السّماء» واقع شده و «السّماء» را عطف به «أنتم» كه مبتدا است مىكند و «أشد خلقا» خبر است. چنانكه طبرسى اينگونه تركيب كرده است؛ ولى گاهى بين دو جمله نيز واقع مىشود، مانند: أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ «الواقعة/ 59» كه «أم» اين دو جمله اسميه را به هم عطف كرده است.
4- در نوع اوّل، جمله با آن به تأويل مصدر است مانند تأويل آيه استغفار كه تقدير آن اينگونه است: (سواء عليهم استغفارك وعدم استغفارك) ولى نوع دوّم، اگر بين دو جمله واقع شد، آن دو جمله مؤوّل به مصدر نمىباشند.
متن مسائل:
الاولى: أنّ «أم» المتصلة التي تستحق الجواب إنمّا تجاب بالتعيين لأنّها سؤال عنه فإذا قيل ...
شرح در «أم» متصله سه مسأله نحوى مطرح است:
مساله اوّل اين است كه «أم» متصلهاى كه بعد از همزه استفهام واقع مىشود و
ترجمه و شرح مغني الأديب، ج1، ص: 171
مستحقّ جواب است، چون در جمله استفهام تصورى است بايد جواب آن فقط تعيينى باشد، زيرا كه سؤال و استفهام از تعيين و مشخصكردن جوابدهنده، يكى از اطراف مستفهم عنه و مورد سؤال است. بهعنوان مثال اگر سؤال كرده شود «أزيد عندك أم عمرو» در اينجا سائل مىداند كه يكى نزد مخاطب است و آن شخص يا «زيد» و يا «عمرو» است و لكن نمىداند كداميك است. سؤال مىكند كه مخاطب براى او، آن شخص را تعيين كند. بنابراين در جواب گفته مىشود: «زيد» اگر زيد در نزد اوست. و يا گفته مىشود «عمرو» اگر او نزد مخاطب باشد، و گفته نمىشود «لا» يا «نعم» زيرا اين دو در جواب استفهام تصديقى واقع مىشوند و در اينجا سؤال از تصديق يا تكذيب نسبت در كلام نيست.
متن الثّانية: أنّ العطف بعد همزة التسوية ب «أو» لم يجز قياسا و الصواب: العطف ب «أم» و بعد همزة الاستفهام جاز ...
شرح مساله دوّم اين است كه عطف بعد از همزه تسويه به «أو» قانونا و قاعدة جايز نيست، زيرا كه همزه تسويه حداقل دو شئ بعد از خود مىخواهد كه بيان كند اين دو شئ در حكمى مساوى هستند، و لكن «أو» حرف عطفى است كه معناى آن، اين است كه يكى از معطوف و معطوف عليه به تنهايى مراد متكلّم در اسناد حكم به آن است. به همين جهت گفتهاند معناى «أو»، أحد الشيئين است؛ كه مىتوان به جاى معطوف و معطوف عليه و «أو» كلمه «أحدهما» گذاشت و اين با معناى تسويه كه دو شئ نياز دارد، سازگار نيست.
و در اين مورد تنها عطف به «أم» متصله، صحيح است.
امّا عطف به «أو» بعد از همزه استفهام درست است. لكن در اين صورت استفهام از قبيل استفهام تصديقى مىگردد، كه جواب را بايد با «نعم» يا «لا» داد، به خلاف عطف به «أم» كه استفهام تصورى و جواب تعيينى است.
ترجمه و شرح مغني الأديب، ج1، ص: 172
بهعنوان مثال اگر گفته شود: «أزيد عندك أو عمرو»، در اينجا سؤال فقط از نفس وقوع حضور يكى از آن دو نزد مخاطب است چه «زيد» باشد و چه «عمرو»، زيرا معنا اينگونه است: آيا يكى از اين دو نزد توست؟ كه مىتوان با «نعم» اگر نزد او يكى از آن دو باشد، و يا با «لا» اگر هيچكدام نباشد، جواب داد، هرچند در اين موارد مىتوان جواب تعيينى هم داد، و مثلا گفت: «زيد» زيرا با اين جواب هم گفته شده «نعم» كه يكى از آن دو نزد من است و هم اضافه بر آن مشخص شده كداميك است.
بايد دانست كه گاهى در استفهام تصورى كه بعد از همزه، «أم» واقع مىشود، «أو» در يكى از اطراف و موارد سؤال مىآيد مثلا گفته مىشود: «آلحسن أو الحسين عليهما السّلام أفضل أم ابن الحنفية؟» به ادغام همزه استفهام در همزه «الحسن».
در اينجا استفهام تصورى است، لكن مراد از يك طرف مورد سؤال، يكى از آن دو (أحدهما) به نحو اجمال است، و مراد خصوص يك كدام از آن دو نيست.
بنابراين معناى جمله مىشود: آيا يكى از اين دو افضل است يا محمد بن الحنفية؟
كه در اينجا معطوف اوّل (الحسين) به «أو» عطف بر «الحسن» شده و معطوف دوّم (ابن الحنفيه) به «أم» عطف بر كل (الحسن أو الحسين) شده است. و چون استفهام تصورى است بايد جواب تعيينى داد، كه نزد ما مسلمين غير از گروه كسانيه جواب داده مىشود به لفظ «أحدهما» و نزد بعضى از فرق كسانيه كه قائل هستند به امامت محمد بن حنفية بعد امير المؤمنين، جواب داده مىشود به «ابن الحنفية».
و جايز نيست جواب دهى شما به نام يكى از آن دو بزرگوار، زيرا شأن چنين است كه سؤال گرديده نشده از خصوص افضليت امام حسن عليه السّلام از ابن حنفيه، يا خصوص افضليت امام حسين عليه السّلام از او، تا اينكه در جواب نام يكى از آن دو امام آورده شود، بلكه سؤال از برترى يكى از آن دو است بطور غيرمعين و اجمالا بر محمد بن الحنفية، و بايد جواب مطابق سؤال باشد، و گويا سائل اينگونه سؤال كرده است: «أأحدهما أفضل أم ابن الحنفية» زيرا كه «أو» معطوف و معطوف عليه را
ترجمه و شرح مغني الأديب، ج1، ص: 173
تبديل به «أحدهما» مىكند. به همين علّت جواب مىدهى: «أحدهما».
متن الثّالثة: أنّه سمع حذف «أم» المتصلة و معطوفها، نحو: أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ «الزمر/ 9» تقديره: خير أم هذا الكافر؟ و فيه بحث كما مر.
شرح سوّمين مسأله پيرامون «أم» متصله، درباره حذف آن و حذف معطوف و معطوف عليه آن مىباشد، كه سه بحث در اينجا مطرح است:
1- حذف «أم» متصله با معطوف.
2- حذف معطوف به تنهايى.
3- حذف معطوف عليه به تنهايى.
بحث اوّل: شايان ذكر است كه حذف «أم» با معطوف، و ذكر معطوف عليه آن به تنهايى در بعض عبارات عرب شنيده شده است چنانكه برخى از نحويين در قراءت بعضى از قراء در آيه (أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ) اين ادعا را كردهاند و گفتهاند تقدير (أمن هو قانت آناء الليل أم هذا الكافر) كه «أم» و معطوف حذف شده و تنها معطوف عليه مذكور است. لكن در بحث همزه استفهام گذشت كه اگر در آيه، استفهام تصورى بگيريم چنين تقديرى لازم است، لكن لزومى ندارد ما استفهام را تصورى فرض كنيم بلكه در اينجا استفهام تصديقى است كه ديگر نيازى به تقدير «أم» و معطوف آن نمىباشد، و تنها خبر «كمن ليس كذلك» حذف شده است.
فايده: سه حرف عطف است كه بعضى از نحويين مانند ابن مالك در شرح تسهيل و اشمونى، به شرط عدم پيشآمدن اشتباهى حذف آنها با معطوفشان اجازه دادند كه عبارتند از: واو، فاء و «أم» ولى اكثر نحويين مانند ابن هشام، سيوطى، ابن عقيل و ابن مالك در الفيه اين حذف را تنها در واو و فاء جايز مىدانند:
ترجمه و شرح مغني الأديب، ج1، ص: 174
و الفاء قد تحذف مع ما عطفت |
| و الواو إذ لا لبس و هي انفردت |
|
|
|
بحث دوّم: درباره حذف معطوف «أم» است به تنهايى، بعضى از نحويين اين را اجازه دادهاند، و آن بعض نحويين در آيه شريفه: أَ فَلا تُبْصِرُونَ أَمْ «الزخرف/ 51» گفتهاند وقف بايد در اينجا صورت گيرد زيرا جمله تمام است، و در اين آيه معطوف كه «تبصرون» بوده، حذف شده است و آيه بعد «أنا خير» جمله اسميه استينافيه است و ربطى با اين جمله ندارد.
لكن اين ادعا باطل و غير صحيح است، زيرا شنيده نشده است حذف معطوفى بدون عاطف آن، زيرا اين دو به شدت با هم ارتباط دارند و اساسا فلسفه وجودى ذكر حرف عطف براى بيان معطوف است.
و در اين آيه معطوف همان جمله اسميه (أنا خير) مىباشد. در اينجا سؤالى كه مطرح است، اين مىباشد كه بايد بين معطوف به «أم» و معطوف عليه آن يك وجه تناسب و ارتباط به نحو معادل و مقابل هم وجود داشته باشد، در اينجا بين معطوف عليه «لا تبصرون» و معطوف (انا خير) چه ارتباطى است؟
جواب اين است كه اين آيه حكايت قول فرعون است: وَ نادى فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قالَ يا قَوْمِ أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي أَ فَلا تُبْصِرُونَ أَمْ أَنَا خَيْرٌ «الزخرف/ 51»
و تقدير و اصل آيه بعد از حرف عطف، «تبصرون» بوده، و در اين صورت معناى آيه اينگونه است:
«و ندا داد فرعون در قومش كه اى قوم آيا نيست براى من سلطنت مملكت مصر و اين انهارى كه در زير پاى من جريان دارد، پس آيا بينا نيستيد يا اينكه بينا و روشنفكر هستيد و اين امور را درك مىكنيد».
سپس جمله فعليه معطوف «تبصرون» حذف گرديده و به جاى آن مجازا جمله اسميه «أنا خير» قرار گرفته است.
و بايد دانست كه آن وقت فرعون به قوم خود مىگويد شما بيناييد و روشنفكر كه آنها بگفتند: آرى. «أنت خير» و اين سبب مىشد كه فرعون در تشويق
ترجمه و شرح مغني الأديب، ج1، ص: 175
آنها «تبصرون» بگويد. و هماكنون به جاى مسبب «تبصرون» كه جمله فعليه است سبب كه جمله اسميه «أنت خير» است ذكر شده است، پس در اصل و تقدير اولى آيه بين معطوف عليه و معطوف «أم» تناسب و معادله از نوع تقابل نفى «لا تبصرون» و اثبات «تبصرون» برقرار بوده است و هماكنون بجاى معطوف، سبب آن «أنت خير» ذكر شده است، و تناسب در اصل كلام بين معطوف و معطوف عليه «أم» نيز در جواز نوع استعمال كفايت مىكند. بالأخص كه سبب و مسبب كالشئ الواحد هستند.
بايد توجّه داشت كه سبب «أنت خير» كه كلام قوم فرعون خطاب به فرعون است، وقتى به زبان فرعون بخواهد بيان شود ضمير خطاب به متكلم تبديل مىشود به همين علّت در آيه «أنا خير» است، چنانكه طبرسى از خليل بن احمد و سيبويه همين نظريه را نقل مىكند. ولى ابو البقاء و ابن انبارى مىگويند: «أم» منقطعه است و علامه طباطبايى و زمخشرى هردو وجه را جايز مىدانند.
نكته: باتوجّه به اينكه قبل از «أم» متصله جمله منفى قرار نمىگيرد اگر يكى از دو جمله معطوف و معطوف عليه منفى باشد بلكه بعد از آن واقع مىشود بنابراين در آيه تنها احتمال منقطعه بودن صحيح است.
فايده: بعضى از نحويين مانند ابن مالك، أزهرى، سيوطى، اشمونى، ابن هشام، ابن عقيل و عباس حسن، فقط در واو حذف معطوف بدون
نوشته شده در 17/2/1395 - 15:31:47 - توسط: فریده جان محمدی