ترجمه و شرح مغني الأديب ؛ ج3 ؛ ص159
«لو»
متن «لو» على خمسة أوجه: أحدها: «لو» المستعملة في نحو قول أمير المؤمنين ...
شرح يكى از كلماتى كه در زبان عرب استعمال بسيار دارد و از حيث نحوى داراى مطالب علمى و فنى ادبى بسيار است به طورى كه بعضى از نحويون مانند ابن مالك باب خاصى را براى آن تدوين كردهاند، كلمه «لو» مىباشد، اين كلمه حرف بوده و داراى پنج صنف است: (1- «لو» شرطيه ماضويه، 2- «لو» شرطيه مستقبله، 3- «لو» مصدريه، 4- «لو» تمنييه، 5- «لو» عرضيه).
أحدها: يكى از اين پنج وجه، «لو» شرطيه ماضويه است همانند «لو» ى كه در كلام أمير المؤمنين عليه السّلام خطاب به امام حسن عليه السّلام استعمال شده است:
«و اعلم يا بنيّ أنّه لو كان لربّك شريك لأتتك رسله»
شاهد: در استعمال «لو» شرطيه ماضويه است و جمله «لأتتك رسله» جواب آن است.
معناى حديث: «بدان اى فرزند عزيزم همانا چنين است كه اگر شريكى براى پروردگارت مىبود هرآينه رسولان او نيز- همانند رسولان پروردگارت- مىآمدند ترا».
و هذه تفيد ثلاثة امور: اين قسم از «لو» از حيث معنوى داراى سه بعد معنوى است:
ترجمه و شرح مغني الأديب، ج3، ص: 160
أحدها: يكى از اين سه بعد معنوى، معناى شرطيت است به اين شكل كه اين كلمه بين دو جمله شرط و جواب، ايجاد رابطه سبب و مسبب مىكند و بيان مىكند كه جمله شرط، سبب تحقيق جواب است.
الثاني: يكى ديگر از سه بعد معنوى آن اين است كه زمان جمله شرطيه را مقيد به زمان ماضى مىكند يعنى «لو» بيان مىكند كه زمان تحقق آن در گذشته بوده است به طورى كه اگر مضمون جمله شرط در گذشته محقق مىشد، مضمون جمله جواب نيز در همان زمان تحقق مىيافت.
شايان ذكر است كه و به سبب اين بعد معنوى «لو» و بعد معنوى سوم آن كه عبارت است از نفى و عدم تحقق مضمون جمله شرط آن در خارج، و بالتبع آن، عدم تحقق مضمون جواب آن، «لو» اختلاف و فرق با «إن» شرطيه پيدا مىكند، زيرا اين دو هرچند در بعد معنوى اوّل- عقد سببيت و مسببيت بين جمله شرط و جواب- مشترك مىباشند، لكن در اين دو بعد اخير با هم اختلاف دارند زيرا «إن» براى ايجاد ارتباط وجودى و مثبت سببى و مسببى بين جمله شرط و جواب در مستقبل است، هرچند فعل جمله شرط لفظا ماضى مىباشد لذا معناى «إن جائك زيد فأكرمه» اينگونه مىشود: «اگر زيد در آينده بيايد تو را، واجب است اكرام كنى او را» ولى همانطور كه گفته شد «لو» براى ايجاد ارتباط منفى و عدم وجودى بين جمله شرط و جواب در زمان ماضى است و معناى آن مثال با استعمال «لو» به جاى «إن» اينگونه مىشود: «اگر در گذشته زيد مىآمد تو را، واجب بود اكرام كنى او را» كه مفهوم آن اينگونه مىشود «لكن نيامده بنابراين اكرام او نيز واجب نبوده است».
الثالث: سومين بعد معنوى «لو» شرطيه ماضويه، امتناع و بيان عدم تحقق مضمون جمله شرط در خارج است به طورى كه به جهت عدم تحقق شرط، مضمون جمله جواب نيز در خارج حاصل نمىشود زيرا مضمون و واقع جمله شرط، حكم سبب براى ايجاد مضمون جمله جواب را دارد، لكن علماى نحو در اينباره در دو مسأله اختلاف دارند:
1- اصل وجود اين بعد معنوى بر «لو».
ترجمه و شرح مغني الأديب، ج3، ص: 161
2- به فرض قبول اين بعد براى «لو» در چگونگى دلالت «لو» براين معنا با هم اختلاف دارند. و در اين دو مسأله، سه قول است:
أحدها: شلوبين از نحويون اندلس قائل است كه در مسأله اوّل، اصلا «لو» دلالت بر امتناع ندارد- نه امتناع شرط و نه امتناع جواب-، بلكه تنها دلالت بر تعليق و ترتب وجود جواب بر شرط در زمان ماضى دارد، همانند «إن» كه اين ارتباط را در زمان مستقبل بين جمله شرط و جواب ايجاد مىكند و هيچگونه دلالت بر امتناع و عدم تحقق مضمون شرط يا جواب در خارج ندارد و تنها دلالت بر تعليق جواب بر شرط مىكند، و ابن هشام خضراوى از نحويون اندلس نيز دراينباره از شلوبين پيروى كرده است.
و هذا الذي قالا: مصنف كتاب در رد شلوبين و ابن هشام خضراوى مىگويد اين نظريهاى كه اين دو انتخاب كردهاند مانند انكار ضروريات است مثل اينكه كسى محال بودن اجتماع نقيضين را انكار كند، زيرا در جمله شرطيهاى كه ادات شرط آن «لو» است، درك و فهم امتناع و عدم وقوع مضمون جمله شرط و بالتبع آن عدم وقوع مضمون جمله جواب در خارج مثل يك امر بديهى و قطعى است، و جاى هيچگونه انكار آن نيست، زيرا هركس كه به عنوان مثال جمله «لو فعل» مىشنود، مىفهمد كه فعل شرط واقع نشده بدون اينكه ترديدى و شكى در ذهن او حاصل شود، بنابراين در هنگام شنيدن جمله شرطيهاى كه ادات شرط آن «لو» شرطيه ماضويه است، امتناع وقوع شرط در زمان ماضى متبادر به ذهن است و تبادر علامت حقيقت معنوى يك لفظ است.
الثاني: دومين قول درباره معناى امتناع داشتن «لو» شرطيه ماضويه و كيفيت دلالت «لو» بر معناى امتناع، قول جمهور نحويون است كه قائل هستند، «لو» دلالت بر امتناع تحقق وجود هردوى شرط و جواب در زمان ماضى مىكند، و جماعتى از نحويون در كتب خود تصريح براين مطلب كردهاند.
و هو باطل: مصنف كتاب مىگويد اين قول باطل است زيرا در مواضع زيادى از عبارات فصيح عرب «لو» دلالت بر اينگونه امتناع ندارد و اين خود كاشف از عدم
ترجمه و شرح مغني الأديب، ج3، ص: 162
صحت قول جمهور است.
بعضى از آن مواضع عبارتند از:
1- آيه شريفه:
وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتى وَ حَشَرْنا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْءٍ قُبُلًا ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا (الأنعام/ 111)
معناى آيه: «و اگر همانا ما ملائكه نازل كنيم بسوى آنان و مردگان با آنان به سخن درآيند و به آنان هرچيزى كه ميل دارند بدهيم نمىباشند اينگونه كه ايمان بياورند».
2- آيه شريفه:
وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ (لقمان/ 27)
معناى آيه: «و اگر همانا آنچه در زمين از درختان هست قلم گردند و دريا زياد شود بعد از آن به هفت دريا، كلمات و نعمات خداوند را نمىشود شمرد».
3- سومين مثال پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم درباره زينب بنت عبد اللّه بن أسد مخزومى است، شايان ذكر است «عبد اللّه» فرزند حليمه و برادر رضاعى پيامبر است و همسر او «ام سلمه» بعد از مرگ عبد اللّه، به همسرى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم درآمد و دختر خود نيز به خانه پربركت پيامبر عظيم الشأن صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آورد، بنابراين پيامبر به دو دليل نمىتوانست با زينب ازدواج كند: 1- دختر برادر رضاعى بودن، 2- دختر زن خود بودن، كه به آن «ربيبه» گفته مىشود و حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در جواب كسانى كه مىگفتند: چرا شما با زينب ازدواج نمىكنيد، پاسخ داد:
«فإنّها لو لم تكن ربيبتي في حجري ما حلّت لي إنّها لابنه أخي من الرّضاعة»
بيانه أنّ كل شىء: مصنف هماكنون در بيان بطلان قول جمهور درباره كيفيت دلالت «لو» شرطيه ماضويه بر امتناع و همچنين استدلال به اين سه دليل شريف در
ترجمه و شرح مغني الأديب، ج3، ص: 163
رد آنان به تفصيل سخن به ميان آورده و مىگويد: يك قاعده عقلى داريم كه اجتماع نقيضين و ارتفاع آن محال است و هرچيزى كه ممتنع شد و تحقق نيافت نقيض آن حتما در خارج تحقق مىيابد زيرا ارتفاع نقيضين محال است، به عنوان مثال اگر در جهان خارج «ما قام زيد» ممتنع شد، حتما «قام زيد» وجود دارد و اگر «قام زيد» ممتنع شد حتما «ما قام زيد» محقق است، بنابراين اساس، پس بنا بر قول جمهور كه مىگويند جواب «لو» ممتنع است چون «لو» دلالت بر امتناع آن دارد، لازم مىآيد كه تمامى جوابها در اين سه دليل مذكور ممتنع باشد در حالى كه بالعكس در تمامى اين سه دليل تحقق جواب در خارج ممتنع نبوده بلكه تحقق آن حتمى است، مثلا در آيه اوّل چون جواب «ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا» است پس بنا بر قول جمهور كه مىگويند «لو» دلالت بر امتناع و عدم تحقق مضمون شرط و جواب مىكند، بايد آنان اين معنا را در آيه بپذيرند كه در هنگام عدم تحقق شرط يعنى عدم تنزيل فرشتگان و عدم سخن گفتن مردگان و عدم دستيابى به هرچيز، جواب كه «ما كانوا ليومنوا» است محقق نباشد بلكه كفار ايمان مىآوردند. در حالى كه وقتى اين كارهاى معجزهآسا صورت گيرد، آنها ايمان نمىآوردند پس در نزد عدم اينها بايد به نحو اولى ايمان نياورند در حالى كه بنا بر قول جمهور، آنها در هنگام عدم تحقق شرط در آيه بايد جواب يعنى «ما كانوا ليؤمنوا» منتفى شده و «كانوا ليؤمنوا» مىشد يعنى آنها ايمان مىآوردند در حاليكه اين كاملا معناى غلطى است كه به آيه نسبت داده مىشود.
و در آيه دوّم نيز همينگونه است زيرا جمهور كه مىگويند اين «لو» دلالت بر امتناع شرط و جواب دارد، بايد ملتزم به اين مفهوم شوند كه اگر درختان زمين قلم نشوند و درياى اعظم به منزله دواتى باشد كه درياى هفتگانه كه پر از مركب (مداد- مركب) است آن بحر اعظم را پر نكنند، مىشود كلمات و آيات الهى را شمرد در حالى كه وقتى درختان قلم و درياها آنگونه باشند نمىشود كلمات خدا شمارش كرد پس چگونه نزد عدم اينها كلمات خدا را مىشود شمارش كرد، و اين همان معناى فاسدى است كه بنا بر قول جمهور لازم مىآيد.
و در حديث نيز بنا بر قول جمهور لازم مىآيد زينب در صورت امتناع و عدم
ترجمه و شرح مغني الأديب، ج3، ص: 164
ربيبه بودن، ازدواج او براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حلال باشد در حالى كه اينگونه نيست و مراد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز اين نمىباشد، زيرا او هرگز نمىتواند همسر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شود هرچند ربيبه او نباشد زيرا او دختر برادر رضاعى بوده و پيامبر در حكم عموى اوست، بنابراين جمهور كه مىگويند «لو» شرطيه ماضويه بالوضع دلالت بر امتناع و عدم تحقق تعليقى شرط و جواب را دارد صحيح نمىباشد زيرا در اين موارد در نزد امتناع و عدم تحقق شرط، جواب ممتنع نمىباشد و باتوجه به اين مطلب، ما كشف مىكنيم كه قول جمهور اشتباه مىباشد.
الثالث: قول سوم درباره دلالت اين «لو» بالوضع بر امتناع شرط و جواب، اين است كه «لو» تنها دلالت بر امتناع و عدم تحقق شرط در خارج مىكند و اصلا دلالتى بر امتناع و يا ثبوت جواب ندارد، و تنها دلالت بر عدم تحقق مضمون شرط در زمان ماضى در خارج مىكند، و اگر در مواردى علاوهبر امتناع شرط، امتناع جواب نيز فهميده مىشود، به علت كيفيت خاص ارتباطى مضمون خارجى جواب با شرط است، به طورى كه اگر مضمون جواب و ارتباط خارجى جواب با شرط و نسبت تحققى آنها به صورت ارتباط لزوميه غيراتفاقى و به صورت مساوى باشد، در اين صورت «لو» بالوضع فقط دلالت بر امتناع و عدم شرط در خارج در زمان ماضى مىكند، و چون نسبت جواب با شرط، ملازم مساوى در وجود و عدم است و شرط در اين قضايا در حكم سبب براى جواب است بنابراين با انتفاى شرط و سبب، جواب كه در حكم مسبب است نيز منتفى مىشود زيرا انتفاء سبب مساوى و ملزوم، انتفاى مسبب مساوى و مترتب بر آن را لازم دارد، مانند «لو كانت الشمس طالعة كان النهار موجودا» كه در اين مثال «لو» تنها دلالت بر اوّلا عقد سبب مسببى بين شرط و جزاء و ثانيا زمان ماضى جمله شرط و ثالثا فقط امتناع شرط را دارد، لكن چون مضمون جواب (وجود خارجى روز) مساوى و ملازم با مضمون شرط (وجود خورشيد) است پس از امتناع شرط، امتناع جواب نيز لازم مىآيد و اين امتناع جواب به واسطه قرينه خارجيه و مطلب خارج از كلام فهميده مىشود و «لو» اصلا دلالتى بر اين مطلب ندارد.
ترجمه و شرح مغني الأديب، ج3، ص: 165
و إن كان أعم: لكن اگر مضمون جمله جواب از حيث تحقق و وجود و عدم، مساوى با مضمون جمله شرط نبود بلكه اعم از آن بود يعنى مضمون جمله شرط يكى از اسباب تحقق وقوع جمله جواب بود و تمام سبب و سبب منحصر آن نباشد، در اين صورت از انتفاى شرط كه «لو» دلالت برآن دارد انتفاى جواب لازم نمىآيد و تنها انتفاى آن مقدار از مصاديق جواب لازم مىآيد كه مسبب از آن شرط است. به عنوان مثال در اين عبارت: «لو كانت الشمس طالعة كان الوضوء موجودا» مضمون جواب (وجود روشنائى) مساوى و ملازم دائمى مضمون خارجى شرط (طلوع خورشيد) نمىباشد، لذا با امتناع تحقق شرط در گذشته كه «لو» دلالت بر آن مىكند، انتفاء و امتناع روشنائى بطوركلى لازم نمىآيد و تنها آن مقدار از مصداق امتناع روشنايى حاصل مىشود كه مساوى و مسبب از عدم وجود شرط- عدم وجود طلوع خورشيد- است كه آن عدم روشنايى روزانه كه مسبب از عدم طلوع خورشيد است مىباشد و لكن بطوركلى عدم روشنائى منتفى نمىشود زيرا امكان دارد خورشيد نباشد ولى روشنايى باشد مثل استفاده از لوازم الكترونيكى در شب، و اين قول محققين در علم نحو مىباشد.
و يتخلص على هذا: خلاصه كلام اينكه «لو» بالوضع دلالت بر سه امر معنوى مىكند:
1- ايجاد ارتباط سبب و مسببى بين شرط و جواب.
2- عدم تحقق مضمون جمله شرط در ماضى.
3- اينكه اولا «لو» دلالت بر امتناع مىكند برخلاف نظريه شلوبين، ثانيا بالوضع فقط دلالت بر امتناع مضمون جمله شرط دارد و در اين صورت اگر مضمون خارجى جواب مسبب از شرط بوده و شرط نيز سبب منحصر آن باشد و آن دو در خارج در وجود و عدم مساوى باشند، از عدم شرط، عدم وجود جواب عقلا دانسته مىشود و اگر ارتباط آن دو اينگونه نبود بلكه شرط سبب منحصر براى جواب نبود، از عدم شرط كه «لو» برآن دلالت مىكند بطوركلى عدم جواب حاصل نمىشود، و تنها عدم آن مقدار از مصاديق جواب كه مسبب از شرط است عقلا
ترجمه و شرح مغني الأديب، ج3، ص: 166
فهميده مىشود و بر امتناع ديگر مصاديق اصلا دلالتى ندارد، به خلاف قول جمهور كه مىگويند در تمامى موارد «لو» بالوضع دلالت بر انتفاء و امتناع جواب و شرط دارد.
ثم تارة يعقل بين الجزأين ارتباط: دانستيم كه «لو» دلالت بر امتناع و عدم تحقق مضمون جمله شرط در زمان ماضى مىكند و اگر بين مضمون جمله شرط و جواب ارتباط سبب و مسببى مساوى بود يعنى شرط سبب منحصر ايجاد جواب بود، پس آن جمله عقلا بر امتناع و عدم تحقق جواب نيز دلالت مىكند، در اينجا بحث پيرامون اين است كه انواع ارتباطات بين جمله جواب و شرط بررسى شود و بيان گردد كه كداميك از آنها عقلا يا شرعا يا عرفا دلالت بر امتناع و عدم تحقق جواب نيز دارد، بايد دانست كه گاهى:
1- ارتباط مناسب (يعنى ارتباط سبب و مسببى) در جمله شرطيه در خارج بين دو جزء آن يعنى شرط و جواب وجود دارد كه اين خود بر سه قسم است:
الف- شرع اسلام يا عقل بشرى در مواردى اين ارتباط را واجب و حتمى مىداند و اين در آن مواردى است كه جزء دوّم (جواب) منحصرا به سبب تحقق جزء اول (شرط) در خارج ايجاد مىشود. در اين صورت از امتناع اول- شرط- كه «لو» دلالت بر آن دارد امتناع و عدم دوّم- جواب- عقلا و شرعا فهميده مىشود، مانند آيه شريفه:
اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها (الأعراف/ 175 و 176)
«لو» در اين آيه دلالت بر امتناع و عدم مشيت خداوندى دارد و چون شرع و كتاب آسمانى، رفعت مقام آن شخص را به واسطه قبولكردن آن آيات، مسبب از مشيت الهى مىداند پس شرع سبب رفعت آن شخص را منحصر در مشيت خداوند متعال مىداند، لذا با عدم مشيت خداوندى بر رفعت و علّو آن شخص، شرع عدم رفعت او را قطعى مىداند.
معناى آيه: «بخوان بر مسلمين داستان كسى كه داديم او را آيات و
ترجمه و شرح مغني الأديب، ج3، ص: 167
نشانههايمان را و او خود را جدا كرد از آن آيات و شيطان از ياران او گشت پس او از گمراهان است و اگر ما مىخواستيم هرآينه او را رفعت مقام مىداديم به واسطه قبولى آن آيت».
نكته: درباره اينكه مصداق و فرد مورد نظر در آيه چه كسى است بين مفسرين اختلاف است لكن اكثر آنان مىگويند مراد بلعم باعور از علماى بنى اسرائيل است.
و يا مانند: «لو كانت الشمس طالعة كان النهار موجودا» كه عقل بعد از آنكه «لو» دلالت بر امتناع طلوع خورشيد كرد، حكم مىكند كه چون سبب منحصر وجود روز، طلوع خورشيد است پس با عدم طلوع خورشيد، روز نيز موجود نخواهد بود.
بنابراين در اين صورت كه شرع يا عقل و يا هردو با هم حكم به انحصار سببيت شرط براى وجود جواب مىكند، با امتناع وجود خارجى شرط كه «لو» دلالت برآن مىكند، وجود جواب نيز در خارج منتفى مىگردد لكن اين به حكم عقل يا شرع است.
ب- دومين قسم از مواضعى كه بين شرط و جزاء ارتباط مناسب لازم و ملزومى و سبب و مسببى برقرار است، آن موردى است كه عقل يا شرع حكم به ارتباط لازم و ملزومى بين شرط و جواب مىكند ولى حكم به عدم انحصار سببيت شرط براى تحقق جواب در خارج نيز مىكنند كه در صورت از انتفاء شرط، انتفاء جواب بطور كلى حاصل نمىشود بلكه آن مقدار از مصاديق جواب كه شرط مذكور سبب آن است منتفى مىباشد زيرا از نفى خاص، نفى عام حاصل نمىشود، مانند «لو نام لا نتقض و ضوؤه» كه در اين مثال با نفى خوابيدن نفى انتقاض وضو فهميده نمىشود زيرا خوابيدن سبب انحصارى انتقاض وضو نيست كه با نفى آن، انتقاض وضو نيز منتفى شود بلكه يكى از اسباب انتقاض وضو، خوابيدن است و اسباب ديگرى نيز هست مانند بىهوشى كه باعث انتقاض وضو مىشوند بنابراين در اين مثال چون شرع مىگويد خوابيدن سبب انحصارى انتقاض وضو نيست بنابراين بعد از دلالت «لو» بر عدم خوابيدن، انتفاء انتقاض وضو بطوركلى و به شكل سالبه كليه
ترجمه و شرح مغني الأديب، ج3، ص: 168
فهميده نمىشود و تنها انتقاض وضو به واسطه خوابيدن منفى مىباشد به شكل قضيه سالبه جزئيه، يعنى انتقاض وضو كه از خوابيدن براى آن شخص حاصل مىشد منتفى است لكن آيا باطل شدن وضو بطوركلى براى آن شخص منتفى باشد از اين عبارت به حكم شرع فهميده نمىشود، شايد او هرچند نخوابيده لكن احتمال دارد به واسطه بىهوشى وضوى او باطل شده باشد. و همچنين در اين مثال «لو كانت الشمس طالعة كان الضوء موجودا» كه عقل طلوع خورشيد را سبب انحصارى وجود روشنائى نمىداند لذا با انتفاء طلوع خورشيد لازم نيست كه وجود روشنائى بطور كلى منتفى باشد، شايد كه خورشيد نباشد لكن روشنائى باشد.
بنابراين در اين مورد «لو» دلالت بر انتفاء شرط دارد و انتفاء جواب بطوركلى فهميده نمىشود.
ج- سومين قسم از مواردى كه بين شرط و جواب ارتباط مناسب و غير اتفاقى برقرار است، جائى است كه عقل احتمال مىدهد كه شرط، سبب انحصارى وقوع جواب باشد، مانند: «لو جاءنى أكرمته» در اين مثال عقل جايز و محتمل مىداند كه در نظر متكلم سبب انحصارى اكرام او، آمدن آن شخص باشد، كه در اين صورت از انتفاء و عدم وجود شرط كه از «لو» فهميده مىشود، عدم اكرام متكلم به آن شخص نيز عقلا درك مىشود و اين حكم عقل به احتمال انحصارى بودن سبب در اين موارد راجح و نيكوست به دو دليل:
1- ترتب جواب بر شرط، ظهور در انحصار سببيت شرط براى تحقق جواب از ديد متكلم دارد البته اگر قرينه برخلاف نباشد.
2- انحصارى بودن سبب براى شرط متبادر به ذهن در اينگونه جملات است.
و هذا النوع: در اين قسم كه عقل جايز و محتمل مىداند كه سبب انحصارى تحقق جواب، وجود شرط در نظر متكلم باشد، خود عقل دلالت مىكند كه در اين مورد از انتفاء شرط، انتفاء جواب حاصل مىشود، البته انتفاء آن مقدار از مصاديق جواب و مسبب كه مساوى و معلول از شرط باشد و بطور مطلق دلالت بر نفى جواب- چه معلول از شرط باشد و چه نباشد- نمىكند و لكن عرف و درك
ترجمه و شرح مغني الأديب، ج3، ص: 169
استعمالى مردمى و فهم آنان در اين موارد اينگونه است كه شرط را سبب انحصارى تحقق جواب مىدانند، بنابراين در اين موارد، عرف همانند قسم اول، از نفى شرط، نفى تحقق جواب در خارج درك مىكند- چه در خارج، شرط، سبب منحصر باشد و يا سبب منحصر تحقق جواب نباشد-
2- و النوع الثاني قسمان: نوع دوّم از اشكال دوگانه ارتباط بين شرط و جواب، اين است كه ارتباط تسببى بين شرط و جواب وجود ندارد كه اين خود، بر دو قسم است كه هيچكدام از اين دو قسم دلالت بر انتفاء جواب ندارد:
الأول: قسم اول از اين نوع، اين است كه متكلم از جمله اراده كرده است تقرير و تثبيت و بيان حتميت وجود خارجى جواب را، چه شرط مذكور در جمله در خارج تحقيق داشته باشد و چه نداشته باشد، يعنى سبب تحقق جواب چيز ديگرى است لكن اگر همراه آن سبب، شرط مذكور وجود نداشته باشد تحقق آن جواب به طور اولى و آكد خواهد بود، مانند قول پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم:
«إنّها لو لم تكن ربيبتي في حجرى ما حلّت لي، إنّها لابنة أخي من الرضاعة».
شاهد در اين است كه اين حديث از قسم اول نوع دوم شيوه ارتباط بين شرط و جواب است كه جواب در خارج بدون اين كه شرط مذكور مدخليتى در تحقق آن داشته باشد محقق است البته هرچند عدم آن موجب تحقق جواب به طريق اولى مىشود، زيرا اين حديث دلالت دارد اوّلا: جواب يعنى عدم حليت همسرى زينب براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در هردو حال يعنى چه شرط باشد (عدم ربيبه بودن) و چه نباشد (ربيبه بودن) وجود دارد زيرا علّت اصلى آن دختر برادر رضاعى بودن است، و ثانيا: جواب يعنى عدم حليت با عدم شرط مذكور يعنى (لم تكن ربيبتي) كه مىشود «تكون ربيبتي» اولى و آكد است زيرا ربيبه بودن نيز اضافه به دختر برادر رضاعى بودن شده و مىدانيم ربيبه بودن نيز عامل عدم حليت مستقلى است كه وقتى اين دو جمع شدند عدم حليت آكد و أشد مىشود.
ترجمه و شرح مغني الأديب، ج3، ص: 170
و إنّما لم تدل: بايد دانست كه جمله شرطيه مذكور در حديث و مانند آن دلالت بر انتفاء جواب- انتفاء عدم حليت كه مىشود حليت- ندارد به دو دليل:
أحدهما: دلالت اين جمله بر انتفاء جواب- حليت- همانا از باب مفهوم مخالفت مىباشد زيرا مفهوم مخالفت در جمله شرطيه عبارت است از انتفاى جواب در نزد انتفاء شرط و در حديث انتفاى شرط عبارت از انتفاى «لم تكن ربيبتي في حجري» كه مىشود «تكون ربيبتي في حجري» زيرا لازمه انتفاى منفى، اثبات است، و انتفاى جواب «ما حلت» مىشود «حلت» بنابراين مفهوم مخالفه حديث مىشود «لو تكون ربيبتي في حجري حلت لي» پس مفهوم مخالف دلالت بر حليت مىكند، لكن مفهوم موافقت آن، دلالت بر عدم حليت به نحو اولى مىكند زيرا وقتى آن زن ربيبه هم نباشد همسرى پيامبر با او حلال نيست پس به نحو اولى اگر ربيبه باشد حلال نيست، و مىدانيم كه اگر مفهوم مخالفت با مفهوم موافقت با هم تعارض كردند، مفهوم موافقت رجحان دارد زيرا ظهور آن بر معناى خود قوىتر است، لذا هيچيك از علما درباره حجيت مفهوم موافقت اشكال نكرده است، بنابراين انتفاى جواب كه از باب مفهوم مخالفت مىباشد در اينگونه عبارات دلالتى بر آن نيست.
ثانيهما: دومين دليل عدم دلالت جمله شرطيه بر انتفاء جواب در اين گونه جملات اين است كه وقتى ما دانستيم كه مناسبت سبب و مسببى تامه بين شرط و جواب نيست، پس رابطه عليت بين اين دو وجود نخواهد داشت، بنابراين عدم بودن زينب به عنوان ربيبه قرار داده نشده علّت براى عدم حليت همسرى، پس مىدانيم كه عدم حليت همسرى علّت ديگرى دارد و آن بودن زينب دختر براى برادر رضاعى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است.
«و ذلك مستمر مع كونها ربيبته صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فيكون عدم الحلية عند عدم كونها ربيبته صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مستندا إلى ذلك السبب وحده، و عند كونها ربيبته صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مستندا إليه و إلى كونها ربيبته صلّى اللّه عليه و آله و سلّم معا».
پس اين علت- دختر برادر رضاعى بودن- است موجب عدم حليت مىباشد كه دائم و مستمر با بودن زينب به عنوان ربيبه است، پس، علت عدم
ترجمه و شرح مغني الأديب، ج3، ص: 171
حليت در هنگام ربيبه نبودن زينب، مستند به دختر رضاعى بودن به تنهائى است و در هنگام بودن زينب به عنوان ربيبه، مستند به آن علّت مستمر و ربيبه بودن زينب با هم خواهد بود و اين همان حالت اولويت داشتن در جمله است. زيرا دو علت در كنار هم جمع شدهاند.
و على ذلك: و اين آيه شريفه بر همين كيفيت قسم اول از نوع دوّم است همان طور كه در حديث گفته شد كه مراد از جمله، تقرير جواب است چه شرط مذكور باشد و چه نباشد، و علت امتناع جواب، غير از شرط مذكور است لكن اگر با عدم شرط مذكور جمع شود به نحو اولى جواب ممتنع مىشود:
وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ (لقمان/ 27).
زيرا انسان قطع دارد كه همانا كلمات و نعمات خداوند، چه تمامى درختان زمينى قلم شوند و درياها مركب، و چه نشوند، نمىتوانند نعمات خداوند شمارش شود پس شرط مذكور علت نيست، لكن عقل جزم و قطع دارد به اين كه وقتى اين همه درخت و دريا به صورت قلم و مركب باشند نمىتوان، كلمات خدا را شمارش شود، پس در صورت نبود و عدم اينها يا كم بودن يا نبود بعضى از آنها، عدم شمارش آن كلمات به طور اولى و آكد و شديدتر خواهد بود.
فلأن لا تنفد: فاء «فلأن» در جواب «إذا» است و لام براى تأكيد است و «أن» مصدريه مىباشد كه فعل «تنفد» را نصب مىدهد و كل جمله به تأويل «عدم النفاد» در محل رفع بنا بر مبتدا بودن است و «أو
نوشته شده در 17/2/1395 - 15:23:59 - توسط: فریده جان محمدی