سلام علیکم:
اقسام عطف:
عطف سه قسم است. عطف علی اللفظ، عطف علی المحل و عطف علی التوهم
قسم اول عطف بر لفظ: این قسم از عطف اصل است. و شرط آن این است که عامل بتواند در معطوف عمل کند؛ چون معطوف در حکم معطوف علیه است. «جاءَ زیدٌ و عمروٌ- حضرَت فاطمةُ و هندٌ- لیس زیدٌ بقائمٍ و لا قاعدٍ»
قسم دوم عطف بر محل: «لیس زیدٌ بقائمٍ و لا قاعداً» در این مثال «قاعداً» عطف شده به محل «قائم» که خبر «لیس» و منصوب است. به نظر نحویان محقق برای عطف به محل سه شرط لازم است.
شرط اول: إمکان ظهور آن محل در کلام فصیح وجود داشته باشد. مثلاً در «لیس زیدٌ بقائمٍ» میتوان «باء» زائد را حذف نمود و خبر «لیس» را منصوب آورد. «لیسَ زیدٌ قائماً» و در «ما جاءتنی مِن إمرأةٍ» میتوان «مِن» زائده را حذف کرد و فاعل را مرفوع آورد. «ما جاءَتنی إمرأةٌ».
شرط دوم: اعراب آن موضع و محل اصلی باشد. برای مثال اصل در خبر «لیس» نصب و در فاعل رفع است و مجرور شدن آنها فرع است.
شرط سوم: طالب و محرز برای معطوف علیه وجود داشته باشد. مثلاً در «لیس زیدٌ بقائمٍ و لا قاعدٍ» میتوان «قاعد» را عطف بر محل «بقائمٍ» و منصوب خواند؛ چون «لیس» طالب نصب خبر خود میباشد. «لیس زیدٌ بقائمٍ و لا قاعداً» و در «ما جاءَتنی من إمرأةٍ» میتوان اسم مرفوعی را به «إمرأةٍ» عطف کرد؛ چون فعل طالب فاعل مرفوع میباشد؛ لذا میتوان گفت «ما جاءتنی من إمرأةٍ و بنتٌ» کلمه «بنتٌ» عطف بر محل «إمرأةٍ» شده است چون فعل طالب فاعل مرفوع است.
عدهای از نحویان شرط سوم را شرط عطف بر محل نمیدانند. لذا در مثالهایی مانند «هذا ضاربُ زیدٍ و عمراً، جاعلُ اللیلِ سکناً و الشمسَ، هو ضاربُ الوجهِ و البدَنَ» عطف بر محل را صحیح میدانند. و کسانی که قائل به شرط سوم هستند چنین استدلال میکنند که در این مثال محرز یعنی طالب نصب برای «عمرو، الشمس، البدن» در کلام وجود ندارد؛ زیرا قبلاً گفتیم اسم فاعلِ طالبِ نصب باید منون یا همراه الف و لام باشد و در این مثالها «ضاربُ، جاعل، ضارب» نه تنوین دارند و نه الف و لام بنابراین نمیتوانند طالب نصب باشند و طالب اسم مجرور هستند. («هذا ضاربُ زیدٍ و عمروٍ، جاعلُ اللیلِ سکناً و الشمسِ، هو ضاربُ الوجهِ و البدَنِ»).
قسم سوم عطف علی التوهم: این عطف در قرآن نیز آمده ولی چون توهم بر خدا متصور نیست به آن عطف علی المعنی گویند. عطف علی التوهم یعنی به گمان اعراب معطوف علیه به معطوف اعراب دهیم. مثلاً در «لیسَ زیدٌ قائماً و لا قاعدٍ» «قاعدٍ» مجرور شده به گمان اینکه «قائماً» با «باء» زائد ذکر شده است. توهم و گمان ممکن است در باره وجود یا عدم چیزی باشد. در مثال بالا توهم گوینده در این بود که خبر «لیس» را با حرف زائد ذکر کرده است لذا اسم بعد را به آن عطف نمود. در مثال «إنک و زیدٌ ذاهبان» گوینده گمان میکند «إنَّ» را ذکر نکرده و «أنت» بکار برده است لذا «زیدٌ» را بر آن عطف میکند. عطف علی التوهم یک شرط برای جایز بودن و یک شرط برای حُسن دارد. شرط جواز آن این است که توهم درست باشد. مثلاً با توهم اینکه «مِن» زائده در تقدیر است نمیتوان گفت «ضربتُ زیداً و عمروٌ»؛ چون در این مثال شرایط وجود «من» زائده وجود ندارد. (مِن زائده در کلام منفی و بر اسم نکرهای که مبتدا، فاعل یا مفعول باشد داخل میشود) ولی بر سر خبر «لیس» معمولاً «باء» زائده و بر سر فاعل «مِن» زائده داخل میشود. شرط حُسن عطف علی التوهم این است که شیء مُتوَهِّم (آنچه توهم میشود) کار برد زیادی داشته باشد. برای مثال «باء» زائده به ندرت بر خبر «کان» منفی داخل میشود؛ پس اگر بگوئیم «لَم یکن زیدٌ قائماً و لا قاعدٍ» و «قاعدٍ» را عطف به «قائماً» کنیم به گمان اینکه مجرور به «باء» زائده بوده حُسنی در کلام نخواهد بود.
نوشته شده در 21/5/1392 - 08:38:19 - توسط: فریده جان محمدی